شعروادب

شعروادب

زدشت پر شکوفه در حریم الوند / وزیده بر هزاره ها شمــیم الوند / کنون بسوی تشنگان وادی عشق / گشوده باغی از صفا نســیم الوند
شعروادب

شعروادب

زدشت پر شکوفه در حریم الوند / وزیده بر هزاره ها شمــیم الوند / کنون بسوی تشنگان وادی عشق / گشوده باغی از صفا نســیم الوند

آقای زارعی




حسین(ع)به مناسبت محرم سال 95

عاشقان در کربلا سعی وصفادارد حسین       

    کودک شش ماهه ای رو به منا دارد حسین

بانگاهش آسمان را شوق باران می دهد          

   گرچه برجان ازعطش زخم بلا  دارد حسین

خواهرش زینب که بوسد بوسه گاه مادرش    

  می شود فهمید از حالش عزا دارد حسین

دست دارد در کمر تا قامت او نشکند        

 کی به پیش دیگران قامت دوتا دارد حسین

 لب به زیر خیزران قرآن تلاوت می کند     

   زآنکه با قرآن لبی بس آشنا دارد حسین         

چشم زینب در پی خورشید روی نیزه ها      

      بهرخواهر کاروان را رهنما دارد حسین

ظهر عاشوراکه جانش با سنان آمیخته         

   در میان نیزه ها رو به خدا دارد حسین

بانگ هل من ناصرش را باور لبیک نیست    

    گوشه ئ چشمی به دستان جدا دارد حسین 

پرده شب هم زاو یاران نمی سازد جدا        

  بس که یاران عزیز وبا وفا دارد حسین

هرکسی آبی زدیده می سپارد در پی اش          

  موجی از دریای خونین در قفا دارد حسین

با همه زخمی که بر جانش نشسته از جفا        

   در دم آخر به حال ما دعا دارد حسین

در فلک فوج ملک دارد تماشا می کند        

    پرده ها ازعاشقی ها با خدا دارد حسین

غنچه ای نشکفته و هفتادو دو سرو  بلند    

    یک گلستان گل به دشت کربلا دارد حسین


"ماه عشق"(به مناسبت رمضان سال95)

ماه عشق آمد و دل ها به خدا نزدیک است       

 بین دل  چقدر فاصله ها نزدیک است

در سحر حال وهوای دل ما بارانی است        

حال بارانی دل ها به خدا نزدیک است

وقت آن است که از جام سحر می نوشم    

شور و سر مستی  این جام به ما نزدیک است   

در سحر ها که دعا می شکفد وقت نماز     

آسمان باز و خدا هم به شما نزدیک است

حال گل ها ی بهاری به شکفتن زیبا ست     

چون نسیم سحر وباد صبا نزدیک است  

ذکر دل ها به هنگام سحر ذکر علی است        

چون علی هم به سحر گاه دعا نزدیک است

ماه مهمانی نور است  و سر سفره ی عشق    

 بین مهمان وخدا صلح و صفا نزدیک است

چشم ها بارش باران ندامت دارد       

گاه بخشیده شدن لطف وعطا نزدیک است

 دسته گل را بسپارید به دستان یتیم     

اشک چشمان یتیمان به بقا نزدیک است 

یک شبش تا به سحر نور به ما می بخشد    

آن شبی را که زمین هم به سما نزدیک است

 



احساس باران(به مناسبت عید مبعث)

یک نفر احساس باران را سرود  

نغمه ی سبز بهاران را سرود

چون چراغی بود در دستان او   

بهترین تصویر انسان را سرود

او محمد بود خورشید زمان

پرتوی از عشق وایمان را سرود

در هـوای خشک وسوزان کویر  

او نسیم عنبر افشان را سرود

 در مه شبگیر جهـل وتیرگی  

تابشی از نور وعرفان را سرود

او به گرمـای نفس های خدا    

بیت پایان زمـستان را سرود

     با خدا در گفتگو های خودش       

نور برجـان مسلمان را سرود 

چونکه  ازوحدت به کثرت می رسیم    

شعر همرنگی انسان را سرود 

در غزل هایش هوای عشق بود    

عاشقانی همچو سلمان را سرود

عطر نامش بر لب هر کس نشست  

ذکر صلوات ازدل و جان را سرود


فصل بهار

سبز گردیده زمین از نفس باد بهار

رنگ در رنگ چمن گشته وپر نقش ونگار


برف وسرما   به ستوه آمده از تابش گل

 چشمه جاری شده از ریزش باران بهار


تازه گردیده قد وقامت خشکیده باغ

سرو خندیده به این   تازگی روی چنار


غنچه ای چشم گشوده  به تماشای جهان

 چشم نرگس شده از دیدن خورشید خمار


 مست بلبل شده از خنده ی رخساره گل

گل به رقص آمده با نغمه ی پر شور هزار


لاله قرمز شده چون لعل بدخشان بنگر

شعله بر سر بدود  درهوس دیدن یار


درّ شبنم که درخشان شده بر گونه گل

تکه پاره شده خورشید به دستان نگار


پر ز آواز بهاری  شده  هر گوشه ی دشت

کبک وقمری به نوا آمده درگوشه کنار


دل به دریا بزن از گوشه ی عزلت به در آ

دخت گل بر لب آب آمده در وقت قرار


خیز ودر کوه و کمر  تا نفست تازه شود

روح وتن تازه کند خرمی فصل بهار




ماهی عید

ماهی تنگ بلور با رقص خود به کرّار           گوید به شادمانی عید آمده است هشیار

 عید است وسبزه وگل بانسترن وسنبل       پاشیده بوی شادی در کوچه های بازار

سنجد وسیب وسکه سبزه وسیر وسرکه         سمنو ونقل وآجیل در کیسه خریدار

عید آمده است وهرجا درحال تازه گشتن     کهنه در این حوالی دیگرشده دل آزار

صحرا زتن در آرد کهنه ردای برفی            تا جای آن بپوشد سبزه قبای گلدار

آرام می برد دل ما را به کودکی ها         تا خاطرات شیرین خندان کند دل زار

بازی کودکی ها با تخم مرغ رنگی             هردم به یادم آید با اشک های بسیار

عیدی گرفتن ما از دست قوم وخویشان      چون پرده  های رنگی بر دیده شد پدیدار

دیدار روی یاران در فصل سبز باران           مانده به یادگاری در سینه های بیدار

ازنوشکفته گردد ه چهره ای به دیدار      چون خنده های خورشید بر قامت سپیدار

مادر بزرگ خسته چشمش به درنشسته      تا گرد غــــم بریزد از چهره اش به دیدار

چشم فقیر بر در تا میهمان سر آید        دستی به مهر آرد بر سفره های کم بار

در بسترش مریضی چشم امید دارد          تا بوی گل بپیچد در پیش تخت بیمار

شاید شبی یتمی پرسد زمادر خود            کی چهره امیدی بر در شود پدیدار

امروزه جای دیدار تنها شده پیامک          گاهی غریبه هستیم چون سایه ها به دیوار

جای حقیقت امروز دلبسته بر مجازیم         غافل که عشق مانده در سینه هاگرفتار

شاید به عصر ماشین بی حس بی محبت        احسا س ما کدر شد چون آینه به زنگار


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.