شعروادب

شعروادب

زدشت پر شکوفه در حریم الوند / وزیده بر هزاره ها شمــیم الوند / کنون بسوی تشنگان وادی عشق / گشوده باغی از صفا نســیم الوند
شعروادب

شعروادب

زدشت پر شکوفه در حریم الوند / وزیده بر هزاره ها شمــیم الوند / کنون بسوی تشنگان وادی عشق / گشوده باغی از صفا نســیم الوند

آقای اوجی





 به مناسبت 28 صفر(آذر ماه 95)
با عرض تسلیت رحلت پیامبراعظم(ص)
وشهادت امام حسن مجتبی(ع)

آمد از ظلمت جهانی را رهایی داد و رفت
شام جان با نور رویش روشنایی داد و رفت

جهل و کین بر عالم دلها مسلّط گشته بود
جان و دل را با نگاهش آشنایی داد و رفت

مرغ جان را سوی جانان شوق پروازی نبود
آمد از دیوار زندانش رهایی داد و رفت

زندگانی در جهان مفهوم زیبایی نداشت
با رخش بر لحظه ها رنگ خدایی داد و رفت

زنگ ظلمت را سترد از دیده ی آیینه ها
علم و فرهنگ و عدالت را بهایی داد و رفت

پیش از او بازار دانش ذره ای رونق نداشت
با حضورش باغ دانش را صفایی داد و رفت

گوش جان رنجیده بود از داد و فریاد ستم
در جهان از مهربانی ها ندایی داد و رفت

گلشن اخلاق نیک از برگ و بار افتاده بود
باغ فطرت را ز نو نشو و نمایی داد و رفت

راز

بهتر از تو هیچ کس پرواز را معنی نکرد
عارفی روشن تر از تو راز را معنی نکرد

با ید بیضا کلیم و جان به تن دادن مسیح
مثل عاشورای تو اعجاز را معنی نکرد

قرن ها طی گشت اما چون فرات خون تو
هیچ کس مکتوب انسان ساز را معنی نکرد

در جهان آوای نی مانند هل من ناصرت
بانگ خونین طنین انداز را معنی نکرد

چشم و دست وجان فدا کردند اما درجهان
مثل عباست کسی جانباز را معنی نکرد

در جهان ، خاکی به سان دشت خونین بلا
غارت و یغمای مجنون تاز را معنی نکرد

هیچ کس مانند تو با زخم های بی شمار
عشق بی انجام و بی آغاز را معنی نکرد

مثل آن دردانه دختر در خرابه دیگری
خار صحرا بر حریر ناز را معنی نکرد

در میان خطبه خوانان شهادت هیچ کس
مثل (س)زینب خطبه ی اعزاز را معنی نکرد

مثل سروِ اِرباً اِربا نای خون باران یاس
دیگری قربانی ممتاز را معنی نکرد

این روزها در دل عزا بر پاست بانو !
در سینه هر شب تا سحر غوغاست بانو

پشت سکوتت کز حیا گردیده لبریز
پهلوی زخمی میخ در گویاست بانو

آتش که می افتد به درب خانه ی تو
چشمان مولا در پی اش دریاست بانو

بر صورتت سیلی نشست از دست کینه
فریادی از افلاکیان بر خاست بانو

نامت بلند از سوره ی کوتاه قرآن
در طول اعصار و قرون برجاست بانو

دست علی را بسته دیدی گریه کردی
آن اشک خون در کربلا پیداست بانو

رفتی از این ماتم سرا منزل گزیدی
در خانه ای که جنت المأواست بانو

در این مصیبت سیل اشک از دیده جاری است
چشمان اطفال تو خون پالاست بانو

از حق خود چون فتنه بر پا شد گذشتی
باغ فدک تمثیلی از دنیاست بانو

مولا هم این دنیا و ما فیها رها کرد
کی استخوانی لایق عنقاست بانو؟

زینب که در دامان پر مهر تو بالید
راه شهید کربلا آراست بانو

با یک نظر نوری بنوشان تشنگان را
چشمان تو مهر جهان آراست بانو


چراغ روستا
کلبه ای متروکه ام در کوچه باغ روستا
کورسویی هم ندارم از چراغ روستا

ناامیدم دیگر از غوغای سبز کوچه ها
قاصد باران نمی گیرد سراغ روستا

تک درختی خالی از برگ و برم درشاخه ام
آشیانش را نمی سازد کلاغ روستا

در غروبی تلخ دیدم اسب ها رم کرده اند
مانده در گل خسته و زخمی الاغ روستا

می رود همسایه ام برشانه هایش بار غم
داغ دیگر می گذارد روی داغ روستا

پر زدند از دوش دیوارم کبوترهای شاد
برده سر در زیر پر مرغ چلاغ روستا

گم شد از اوراق ذهنم بزبز زنگوله پا
قصه ی دیو و پری روباه و زاغ روستا

شرط بندی شد به دست مهربانان بشکند
بر سر نامهربانی ها جناغ روستا

درگذرگاه زمان هرگز نمی شد باورم
خالی از می واژگون افتد ایاغ روستا

کی نسیم آشنایی بار دیگر می وزد؟
دیگ همراهی بجوشد بر اجاغ روستا

                               فتح اله اوجی



دوباره بخوان --فتح الله اوجی

 

بخوان به نام گل سرخ دوباره بخوان

 

خزان  زرد زمان را بهاره بخوان

 

نشسته غربت سنگین به شانه ی دل ها

 

بزن به جان غریبی شراره بخوان

 

فضای سینه پرازغم پر ازسیاهی هاست

 

برآسمان تیره وغمگین ستاره بخوان

 

بخوان ترانه وازدل غم زمانه ببر

 

بمان همیشه دراینجا هماره بخوان

 

دوباره گل بپراکن در آسمان صدا

 

نهان غصه بسوز  آشکاره  بخوان

 

بخوان دوباره سرودی به لحن داوودی

 

برای این دل محزون پاره پاره بخوان

 

دوای خسته درونان صدای روشن توست

 

تویک ترانه به عنوان راه چاره بخوان


از طرف دریافت کنندگان خون و فراورده های آن تقدیم به اهداء کنندگان عزیز

هیه کن

زنده باشی بر تن ما زندگانی هدیه کن

جان ناآرام را آرام جانی هدیه کن

مثل ابر مهربانی دلنواز و بی دریغ

بر زمین خسته روح آسمانی هدیه کن

شکر این نعمت که داری بهره از تاب و توان

بر تن رنجور ما تاب و توانی هدیه کن

باغ عمرت پر طراوت باد و سبز و پایدار

مثل گل بر عندلیبان نغمه خوانی هدیه کن

مهر یزدان می شود جاری به باغ جان تو

قطره ای زان جویبار مهربانی هدیه کن

بی خزان باشد بهار عمرت ای دریا سرشت

باغ مارا هم امید بی خزانی هدیه کن

شکر ایزد را که داری گنج یاقوت روان

خسته جانان را به رسم مهربانی هدیه کن

جویبار زندگی پیوسته جاری در تنت

بر تن پیران سرآغاز جوانی هدیه کن

در نهاد دردمندان غنچه ی شادی نشان

ساز همدردی بزن همداستانی هدیه کن

اوجی از احساس و انسانیت و آزادگی

قطره ای از خون خود گر می توانی هدیه کن