شعروادب

شعروادب

زدشت پر شکوفه در حریم الوند / وزیده بر هزاره ها شمــیم الوند / کنون بسوی تشنگان وادی عشق / گشوده باغی از صفا نســیم الوند
شعروادب

شعروادب

زدشت پر شکوفه در حریم الوند / وزیده بر هزاره ها شمــیم الوند / کنون بسوی تشنگان وادی عشق / گشوده باغی از صفا نســیم الوند

آقای سلطانی



پرنده -- کسراد

قلب پرنده آهنه
نمی ذاره پر بزنه
می خواد ولی نمی تونه
تا به گلا سر بزنه

 وقتی که سُربه ، پیکرش
پر کو دیگه ، توو باورش
حتی دیگه ، بی ..فایده س
قفس ، اگه ، بازه درش

تو خنده هاش  صدای مرگ
صدای  خشک تن برگ

نذارکه این  آهنگره
تووقلبت آهن  بزنه
بدون ! که با تو پر زدن
آخر حرفای منه

ای پر  ای باور من !
سنگو بنداز ! شاپرات، سبک بشه
واسه پرواز ، شا پرات ، سبک بشه

پر  نرمی ...تو می خوای  پر بزنی
تا بیای  به شادیا سر بزنی

اگه تو سبک بشی ،دل شادی...
نه به اون سبک سری ،
 که بت بگن  : بربادی..

پر بزن !
 تُو آبی و آزادی...
عطر آزادی به پر ها... دادی



نوروز - کسراد



روح آوردی نسیم نو !
سُلِ موسیقی بلبل !
صدای روح باران!
منصرف... یخ ها شد از آزار
چنگال ازگلوی خاک ها برداشت

باغ از خواب خوش برخاست
تعظیمی به باران کرد
دستان ظریفش را به آرامی تکانی داد
همراه نسیم گرم

قالی صورتش راشست
رنگین تر به پا برخاست
رویاروی باخورشید
می خشکاند اب چهره اش را
حوله ای ازنورو گرمی

کودکی ازدل درودی شد:
سلام ای بیشه های پر جوانه !
سبزه های خیس در شبنم !
پرستوها که می آئید!

کولی ها!
سلام ای سفره های پر شکوفه!
ازشمال ما سلامی باد بر باد جنوب
ازخطه ی گرما
دوباره زیستن زیبا
دوباره بازدید از زندگی زیبا
واز لبخند ها ، دیوارها ...کوتاه...

گویا تاک وتیک ِ
شبنم و...رگبرگ می خواند:
بزرگ ِخانه یزدان
داده عیدی
تازه های لحظه ها را
سبزه ها را
هفت سین سفره ها را

لحظه ها زیبا...
دلارا...
داده عیدی
شادی از میلاد ...دنیا را


آنچه در منطقه ما
به باد شمال شهرت دارد
معمولا از سمت جنوب می وزد

 



قاصدک -- کسراد

قاصد ای له در میان دست های کودک نادان!
شنیدی؟
-- «آن که نشنیده فقط حافظ شیرازی بود»--
که زمستان هرگز
به دلم راه نداشت


وتو بودی که زیک جبهه ی مرطوب زدریای سیاه
قول باران دادی
ونیامد باران
قیر جوشان بارید

خبرت می آمد
که درازی زمستان برجاست
که پرستو پرزد
وبه فردا ، به بهاران نرسید

ماتوگشتیم
 وَتاراج نکردیم
زدنیا گل را
ما تو گشتیم و
نه زخم از سرما

قاصدک خشکی! که بربادی!
جبابی! لیک بی آبی!
الفبای خبر راکی شنیدی؟!
در کجا خواندی؟!
خبرهاناشنیده،موی برتن راست!
آری
ای اسیر باد صرصر! قاصد پرپر، زمستان سخت تر
آیاتوانی سرکشی دریک اجاق گرم؟! می سوزی
لحظه ای روشن شدی تا گرم سازی
این همه سرما چرا زادی؟!

جمادی؟! زنده ای؟! هستی؟! رسانایی؟!
سبب ساز جمود فکر هایی، قاصدک!
با خود ببر ! هر چیز آوردی

برای مردگان
زیرا که اخبارت
زدل ها بر نمی خیزد

توگفتی هر زمستان مردن آفات و
آبستن ...ثمر باری
ثمر ها بی ثمر
ای قاصد پر پر
بمان! اخبار بی اخبار


#کسراد-- پر


تکاندی خانه را
افسردگی پرتاب شد

در پیرهن هامان ..
اطوکردی
حسد را، کینه را ، غم ...
صاف شد

دست نوازش
بغض ها را کند و... دور انداخت

لامپ ها را
قلب خانه  ، پاک وروشن کرد

بچه ها خوشحال
بالش بر سرهم پرت می کردند و
پر ها می پراکندند
مثل ابر

ما ...در پر ... وَ ما در ابر
می چرخیم

گل سان ، برکران  ِ... آسمان
چرخید و...آهو شد

سپید آهو...نگاهت کرد و
بالی زد ... چوَقو گردید

در قطرات لذت
نم نمک پرهای قو ...بارید
لب هامان به گل خندید



نازلی ــ کیومرث سلطانی راد(کسراد)

(تقدیم به شاملو)


در صیقل سکوت سحرگاه نوربار
نازلی پیام بود


اخگر نهاد جهان بود و زین حساب
نازلی نیام بود

 

نازلی کلام تر
او لا به لای زخم
او در میان چرخ روان استخوان نبود

ازریشه بود
از نای ساقه برآمد بلند شد
کوهی که ،چشمه هدیه کرد
به سرچشمه های برگ

 

گلپوش سفره ای

که به گیتی ،ترانه داد
گلبار ِ،برلب جوبار 

پرطپش

باغی ذخیره کرد جام بلورین صبح را
آن سوی کوهِ قاف

آن سوی ارغوان وتلاءلوء
چه مژده ای!

 

ــ"برگی سپید کردجهان را، ترانه را

برجی بلندبرد آسمان ازبنای شعر

 

جاوید، چشمه ی روشن

روان

سپید

خورشید

رفته رفته

به اوج زمان رسید"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.